شاید که آینده از آن ما. . .!

آدمک آخر دنیاست٬بخند! آدمک مرگ همینجاست٬بخند! آن خدایی که بزرگش خواندی٬به خدا مثل تو تنهاست٬بخند!

شاید که آینده از آن ما. . .!

آدمک آخر دنیاست٬بخند! آدمک مرگ همینجاست٬بخند! آن خدایی که بزرگش خواندی٬به خدا مثل تو تنهاست٬بخند!

از زنده یاد قیصر امین پور(روحش شاد)

 

 

خوشا چون سروها استادنی سبز
خوشا چون برگ‌ها افتادنی سبز

خوشا چون گل به فصلی، مردنی سرخ
خوشا در فصل دیگر زادنی سبز

*** **** ****

خوشا هر باغ را بارانی از سبز
خوشا هر دشت را دامانی از سبز

برای هر دریچه سهمی از نور
لب هر پنجره گلدانی از سبز

باید قلم گرفت به دست

تاریخ مرگ و ماتم است!

تقویم کهنه روی میز

دو برگ آن را پاره کن

میان شعله ها بریز

باید قلم گرفت به دست

تقویم تازه ای نوشت

باید که تن نداد و رفت

به جستجوی سر نوشت

هر برگ این تقویم درد

روز دروغ و شیون است

تاریخ ما ، حضور ما

در دست تو ، دست من است

بر ما هر آنچه که گذشت

تاریخ ما نبود و نیست

آغازِ ما  ، عمر زمین

با خلقت دنیا یکیست

تا کی به فکر معجزه؟

در انتظار حادثه

سوار سرنوشت تویی

پشت غبار حادثه

تا کِی به ظلمت گم شدن؟

جادو شدن ، زانو زدن

خدا ندارد احتیاج

به نذر تو ، نیاز من

تقویم درد و تفرقه

ما را به عصر سنگ بُرد

این قوم در خود گم شده

از ذاتِ خود شکست خورد

این کهنه تقویم غریب

تکرارِ تاریخ عزاست

بی ابتدا و انتهاست

نگو که شرح حال ماست

باید جهان را تازه دید

رفت و به فرداها رسید

برای یک آغاز نو

نباید انتظار کشید

به اعتماد دست هم

باید گرفت از نو قلم

دوباره خط زد و نوشت

از ابتدا قدم قدم

تاریخ مرگ و ماتم است!

این کهنه تقویم غم است!

بی ترسِ دوزخ یا بهشت

از زندگی باید نوشت!

                                        اردلان سرفراز