خوشا چون سروها استادنی سبز
خوشا چون برگها افتادنی سبز
خوشا چون گل به فصلی، مردنی سرخ
خوشا در فصل دیگر زادنی سبز
*** **** ****
خوشا هر باغ را بارانی از سبز
خوشا هر دشت را دامانی از سبز
برای هر دریچه سهمی از نور
لب هر پنجره گلدانی از سبز
تاریخ مرگ و ماتم است!
تقویم کهنه روی میز
دو برگ آن را پاره کن
میان شعله ها بریز
باید قلم گرفت به دست
تقویم تازه ای نوشت
باید که تن نداد و رفت
به جستجوی سر نوشت
هر برگ این تقویم درد
روز دروغ و شیون است
تاریخ ما ، حضور ما
در دست تو ، دست من است
بر ما هر آنچه که گذشت
تاریخ ما نبود و نیست
آغازِ ما ، عمر زمین
با خلقت دنیا یکیست
تا کی به فکر معجزه؟
در انتظار حادثه
سوار سرنوشت تویی
پشت غبار حادثه
تا کِی به ظلمت گم شدن؟
جادو شدن ، زانو زدن
خدا ندارد احتیاج
به نذر تو ، نیاز من
تقویم درد و تفرقه
ما را به عصر سنگ بُرد
این قوم در خود گم شده
از ذاتِ خود شکست خورد
این کهنه تقویم غریب
تکرارِ تاریخ عزاست
بی ابتدا و انتهاست
نگو که شرح حال ماست
باید جهان را تازه دید
رفت و به فرداها رسید
برای یک آغاز نو
نباید انتظار کشید
به اعتماد دست هم
باید گرفت از نو قلم
دوباره خط زد و نوشت
از ابتدا قدم قدم
تاریخ مرگ و ماتم است!
این کهنه تقویم غم است!
بی ترسِ دوزخ یا بهشت
از زندگی باید نوشت!
اردلان سرفراز